کد مطلب:59774 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:188

سیمای علی در جریان مُباهِله











پس از آنكه بعد از فتح مكّه و پیروزیهای دیگر به دنبال آن اسلام (به طور سریع و وسیع) گسترش یافت و پایه های آن پی ریزی و استوار گشت و دارای شكوه و قدرت چشمگیر شد، از اطراف و اكناف ، گروهها و هیأتهایی به مدینه آمده و به حضور رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) شرفیاب می شدند، بعضی رسما قبول اسلام می كردند و بعضی امان می خواستند (تا در امنیت حكومت اسلامی آسوده خاطر باشند) یكی از این هیأتها كه از نجران (مركز مسیحیان و روحانیّون مسیحی واقع در یكی از نواحی یمن) به مدینه آمد، هیأت مسیحیان بود.

كشیش بزرگ مسیحیان به نام «ابوحارثه» همراه سی نفر از مسیحیان این هیأت را تشكیل می داد، افراد برجسته ای همچون «عاقب» ، «سیّد» و «عَبْدُالْمَسِیح» نیز این هیأت را همراهی كردند اینان در حالی كه لباس ابریشمی و صلیب پوشیده بودند، هنگام نماز عصر[1] وارد مدینه شدند پس از آنكه پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نماز عصر را با جماعت خواند، هیأت مزبور كه در پیشاپیش آنان اُسْقف اعظم مسیحیان (ابوحارثه) قرار داشت ، به حضور رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) رسیدند و بحث و مذاكره شروع شد، به این ترتیب:

اسقف: ای محمد!نظرشمادرباره حضرت مسیح عیسی بن مریم (علیه السلام) چیست ؟

پیامبر:«مسیح بنده خداست و خداوند او را از میان بندگانش برگزیده و انتخاب نموده است».

اسقف: ای محمد! آیا برای مسیح (علیه السلام) پدری كه موجب تولّد او شده باشد سراغ داری ؟

پیامبر:«آمیزش و جریان زناشویی در كار نبوده ، تا او دارای پدر باشد».

اسقف: پس چگونه مسیح (علیه السلام) را مخلوق می دانی با اینكه هیچ بنده مخلوقی دیده نشده جز اینكه بر اساس زناشویی بوده و پدر داشته است ، در پاسخ این سؤ ال این آیات به پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نازل شد:

«اِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ، اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلاتَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ ، فَمَنْ حاجَّكَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ماجاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوا نَدْعُ اَبْنائَنا وَاَبْنائَكُمْ وَنِسائَنا وَنِسائَكُمْ وَاَنْفُسَنا وَاَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الْكاذِبِینَ».[2] .

«مثل عیسی نزد خدا همچون مثل آدم است كه او را از خاك آفرید و سپس به او فرمود: موجود باش ، او هم فورا موجود شد، اینها حقیقتی است از جانب پروردگار تو، بنابراین ، از تردید كنندگان مباش. هرگاه بعد از علم و آگاهی كه (درباره مسیح) به تو رسیده (باز) كسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنان بگو بیایید ما فرزندان خود را دعوت می كنیم ، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت می كنیم ، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت می كنیم ، شما هم از نفوس خود دعوت كنید، آنگاه مباهِله می كنیم و لعنت خود را بر دروغگویان قرار می دهیم».

پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) این آیات را برای هیأت مسیحیان خواند [پس از گفت و شنود، هیأت مسیحیان به پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) گفتند سخنان شما ما را قانع نكرد ما حاضریم با شما مباهله كنیم ].

پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) آنان را دعوت به مباهله كرد[3] و فرمود:«خداوند به من خبر داده كه بعد از مباهله ، بر آن كسی كه طرفدار باطل است ، عذاب می رسد و به این وسیله حقّ از باطل تشخیص داده می شود».

اسقف در این باره با «عبدالمسیح و عاقب» به مشورت پرداخت و تصمیمشان بر این شد كه تا صبح فردا پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به آنان مهلت دهد.

اسقف در جلسه سرّی خود به هیأت همراه گفت: «فردا نگاه كنید ببینید اگر محمّد(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) با فرزندان و خاندان خود برای مباهله آمد، از مباهله با او خودداری كنید و اگر با یاران و اصحابش آمد، با او مباهله كنید و نترسید كه ادّعایش بر چیزی (محكم) استوار نیست».

فردای آن روز فرا رسید، دیدند محمّد (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) از خانه بیرون آمد در حالی كه دست امیرمؤ منان علی (علیه السلام) را گرفته و حسن و حسین (علیهماالسلام) در جلو و فاطمه سلام اللّه علیها در پشت سر برای مباهله می آیند.

هیأت مسیحی كه در پیشاپیش آنان اسقف بود، پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را با عدّه ای دیدند، اسقف پرسید:«همراهان او كیستند؟».

شخصی به اوگفت: این (اشاره به علی (علیه السلام» پسر عمو و داماد محمّد (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) و پدر دو پسرش ، علی (علیه السلام) است كه محبوبترین انسانها در نزد پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) می باشد. و این دو كودك ، دو پسر دخترش است كه پدرشان علی (علیه السلام) است و محبوبترین افراد نزد پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هستند و آن زن دخترش فاطمه سلامُ اللّه علیها است كه عزیزترین و نزدیكترین انسانها در پیشگاه رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) می باشد.

اسقف به عاقب و سیّد و عبدالمسیح نگاه كرد و گفت: «به محمّد (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بنگرید كه با مخصوصترین و نزدیكترین خاندان خود برای مباهله آمده است و با كمال اطمینان به اینكه حق با اوست آمده اگر او ترس از برهان خود و عذاب داشت سوگند به خدا آنان را با خود نمی آورد، از مباهله با او بپرهیزید، سوگند به خدا! اگر به خاطر رابطه با قیصر (شاه روم) نبود، من قبول اسلام می كردم ، ولی با او مصالحه كنید و با صلحنامه ، مطلب را خاتمه دهید و سپس به وطن خود بازگردید و درباره خود بیندیشید».

آنان گفتند:«ما مطیع فرمان تو هستیم».

اسقف به حضور پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) آمد و عرض ‍ كرد:«ما حاضر به مباهله نیستیم ، با ما صلح كن به هر شرطی كه خودت انتخاب می كنی».

رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) با آنان مصالحه كرد كه: آنان هر سال دو هزار جامه نو (هر حلّه معادل چهل درهم تمام عیار)[4] به حكومت اسلامی بپردازند كه ارزش هر جامه نو (حُلّه) چهل درهم تمام عیار می باشد و در مورد كم و زیاد شدن قیمت پارچه ، معیار همان چهل درهم باشد و آن حضرت صلحنامه را برای آنان نوشت و آنان آن را گرفتند و به وطن خود (نجران) بازگشتند.[5] .







  1. دهه آخر ذیحجّه سال نهم هجرت بعضی تعداد نفرات این هیأت را شصت نفر دانسته اند (مجمع البیان ، ج 2، ص 451).
  2. سوره آل عمران ، آیه 59 61.
  3. مباهله (بر وزن مبارزه) در اصل از «بهل» (بر وزن اهل) گرفته شده و به معنای رها كردن است و گاهی به معنای هلاكت و دوری از خدا آمده ، از این رو كه هلاكت همان رها كردن بنده و واگذار نمودن او به خودش می باشد و در عرف متداول ، آیه به معنای نفرین كردن دو نفر به یكدیگر است تا خداوند عذابش را بر اهل باطل بفرستد و حق از باطل ، مشخّص گردد.
  4. با توجه به اینكه هر هفت مثقال طلای شرعی ، ده درهم است ، هر چهل درهم معادل چهار مثقال است (مترجم).
  5. متن صلحنامه در كتاب ارشاد مفید (ترجمه شده)، ج 1، ص 157 آمده است.